تلنگر ...

ساخت وبلاگ

این روز ها وقتی تابلوی بزرگ راه آهن به چشمم میخورد عنوان پست را با تمام وجود و پوست و خونم حس میکنم

حرف دیگری هم نیست

والسلام.

تلنگر ......
ما را در سایت تلنگر ... دنبال می کنید

برچسب : حالت تهوع,حالت تهوع به انگلیسی,حالت تهوع بدون استفراغ, نویسنده : 4pomegranate-girl2 بازدید : 15 تاريخ : جمعه 10 دی 1395 ساعت: 5:00

از وقتی وارد سالن راه آهن شده ام و از وقتی که گوشی ام را زده ام به شارژ و خودم ایستاده ام کنارش و با گوشی مشغول کارم، یک خانم محترمی همین طور یکسره زل زده اند به من و هیچ جوره هم قصد دست برداشتن از این کار را ندارند حتی پلک هم نمیزنند ها :||

نکن

خواهر من

برادر من

بزرگوار

عزیز

تو را جان آن خون آریایی که در رگ هایت جاری است زل نزن

#مرسی_اه

تلنگر ......
ما را در سایت تلنگر ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4pomegranate-girl2 بازدید : 22 تاريخ : جمعه 10 دی 1395 ساعت: 5:00

بچه که بودم همیشه تا نمازشو میبست و میرفت سجده میپریدم پشتش و از گردنش آویزون میشدم. اونم یا تمام نمازشو با یه موجود کوچولوی آویزون به گردنش میخوند یا اینقدر وامیستاد تا خودم بیخیال شم و برم دنبال کارم. پنج شیش سالم بود که شدم همبازی فوتبال بازی کردنای تو خونش. دوتایی باهم تو پذیرایی فوتبال بازی میکردیم. چه ظرفایی که شکستیم و یواشکی سرهمش کردیم که مامان متوجه نشه. بچه مدرسه ای که شدم هر صبحی که بی مرتب کردن تختم میرفتم مدرسه، مامان جای اینکه منو دعوا کنه میذاشت اون بیاد بعد میرفت دم در اتاقش و میگفت همین تو، تو اینو اینقدر بی ادب کردی و لوس. اگر تا میومدم دعواش کنم نمیپریدی جلو و نمیشدی سپر دفاعیش اینجوری نمیشد. جای من دعوا میشد اما میخندید و هیچی نمیگفت. نوجوونی که از راه رسید شد تحقق بخش رویاهام. بعد اولین حفاریش وقتی برگشت برام یه جعبه مداد رنگی چهل و هشت رنگ فابر آورد برای اولین بار تو عمرم این همه مداد رنگی رو یه جا میدیدم باورم نمیشد رویامو جلوی چشمام میبینم یا اون میکروسکوپ فوق العاده که هنوزم با یادآوریش ته دلم قنج میره. داشتم جوون میشدم کم کم، اوضاع پیچیده تر از قبل بود و س تلنگر ......ادامه مطلب
ما را در سایت تلنگر ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4pomegranate-girl2 بازدید : 49 تاريخ : جمعه 10 دی 1395 ساعت: 5:00

بیایید از امروز یک تصمیمی بگیریم. این که به ازای هر شکایتی که برای اتفاقات دوست نداشتنی دورو برمان میکنیم، لاقل نیم نگاهی هم به اتفاقات خوب زندگی مان بیاندازیم. بیایید از امروز تصمیم بگیریم به همان اندازه ای که برای هر اشتباهی، فورا کارت زرد و قرمز نشان اطرافیانمان میدهیم.  از آدم خوب هایی که مسبب اتفاقات دوست داشتنی و قشنگ در زندگیمان هستند هم بی مقدمه، بی حرف پس و پیش تشکر کنیم. بنظرتان اینطور منصفانه تر نیست ؟ بیایید این کار را به یک اپیدمی همه گیر تبدیل کنیم اپیدمی چشم هایی که هنوز زیبایی و مهربانی ها را می بینند :) پی نوشت: آرزو هاتو یه جا یادداشت کن و یکی یکی از خدا بخواه خدا یادش نمیره، ولی تو ممکن یادت بره چیزی که امروز داری همون آرزوی دیروزنه ... پی نوشت تر: امروز یه دفعه نگاهم افتاد به آینه رو دیوار اتاقم و در کمال شگفتی متوجه شدم توی عجب پزیشن خفنی وصل شده درست دایره ی انعکاسش تو محدوده ی اصلی کار من بود. بعد با تصور اینکه هر روز خل و چل بازیای منو تو دلش منعکس میکرده خندم گرفت :)) بعد تر نوشت: یه قانون نانوشته هس که میگه مامان صبر میکنه من بیام خونه غذاهایی که دو تلنگر ......ادامه مطلب
ما را در سایت تلنگر ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4pomegranate-girl2 بازدید : 42 تاريخ : جمعه 10 دی 1395 ساعت: 4:59

پدر ما آدم خاصی بود و هست. راستش را بخواهید خیلی از خودمان هم درست و حسابی نمی شناسیمش. همیشه توی حیاط که بازی میکنیم از پشت پنجره نگاهمان میکند، حواسش جمع بچه هاست. پدر ما همیشه با لبخند نگاهمان میکند و اخم های با صلابتش، سهم نامردها و خانه دزد ها و بچه دزد هاست! کنار خودمان زندگی میکند و با اینکه دار و ندارمان را مدیون درایتش هستیم قدرش را نمیدانیم. پدر عصای ساده ای دارد که حرف و حدیث پشتش زیاد است! نامردها و خانه دزد ها و بچه دزد ها خیلی از عصایش میترسند آخر پدر خوب زهره چشم گرفته از آنها.داستان خانه مان هم داستان جالبی است. اصل اصلش خانه برای خودمان بود اما چندی افتاد دست خانه دزدها. پدر و رفقایش روزی دست به دست هم دادند و خانه را پس گرفتند. همه چیز خوب بود، تا وقتی که پدربزرگ زنده بود همه چیز خوب بود اما؛ اما او که رفت پدر خیلی تنها شد.ما پدربزرگ را ندیده ایم ولی همه میگویند پدر عجیب شبیه اوست! پدر از وقتی پدربزرگ رفت شد مسئول خانه!گذشت و گذشت و ما بزرگ تر شدیم! پدر روز به روز قوی تر میشد و یکسری ها روز به روز حسود تر!یک روز به خودمان آمدیم دیدیم کلاغ سیاه ها بر سرمان سنگ میریز تلنگر ......ادامه مطلب
ما را در سایت تلنگر ... دنبال می کنید

برچسب : سایه سرم,سایه سر,سایه سرشار, نویسنده : 4pomegranate-girl2 بازدید : 19 تاريخ : جمعه 10 دی 1395 ساعت: 4:59

میشه اسم دو تا از بهترین کتاب هایی که خوندید رو برام بنویسید لطفا ؟
تلنگر ......
ما را در سایت تلنگر ... دنبال می کنید

برچسب : لطفا مزاحم نشوید,لطفا پسرای دهاتی,لطفا گوسفد نباشید, نویسنده : 4pomegranate-girl2 بازدید : 23 تاريخ : جمعه 10 دی 1395 ساعت: 4:59


الان و اینجارو نگاه نکنید ما هم یه زمانی وبلاگ دارِ خفنی بودیم برای خودمون تو بلاگفا :))

گشت های شبانه توی آرشیو ها :)

خود آزاری حتی :))

تلنگر ......
ما را در سایت تلنگر ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4pomegranate-girl2 بازدید : 19 تاريخ : جمعه 10 دی 1395 ساعت: 4:59

روزی که مُردمتمام کتاب هایی که دوست دارم را بدهید به جوانی که تنهایی را زندگی کرده و بویِ خوشِ ورق های نو کتاب را میفهمد.عروسک هایم را به دختر بچه ای ببخشید که هر صبح به عروسک هایش صبح بخیر می گوید، و با تمام دخترانگی اش آن ها را در آغوش میگیرد.خودکارهایم را به دست غمگین ترین نویسنده ی این شهر که آخرین برگِ داستانش را مچاله کرده و به سطل زباله هدیه میکند برسانید و به او بگویید هیچ رویای ممنوعی در جهان وجود ندارد. و اما دفترم؛ دفترم را به شعله های هیزم یک چوپان پیشکش کنید. در دنیای شما کسی نیست که معنیِ سطر سطر سکوتِ داخلش را بفهمد... پی نوشت : هیچ جای دنیا همین گوشه ی مهربانِ اتاقِ آدم نمی شود :) نصفِ بیشترِ کتاب های محبوبم دست این و اونِ از جمله قیدار و منِ اویِ جانم :( تلنگر ......ادامه مطلب
ما را در سایت تلنگر ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4pomegranate-girl2 بازدید : 29 تاريخ : جمعه 21 آبان 1395 ساعت: 15:20

فکر میکردم همه چیز اوکی شده. خوشحال از خانه بیرون رفته بودم اما در کسری از ثانیه همه چیز بهم ریخته شده بود و من هاج و واج به تکه های پازل بهم ریخته ی مقابلم که تا چند دقیقه پیش ترش یک پازل درست شده فرضشان میکردم خیره شده بودم. حالم خوب نبود. از گرما بیزار بودم و حالا مجبور بودم نزدیک یک ساعت زیر آفتاب آدم خشک کن راه بروم. سرم درد میکرد. از لیست کارهایم عقب افتاده بودم و از همه مهمتر سر دوانده شده بودم. همیشه بی مسئولیتی برایم جزو غیر قابل تحمل ترین ویژگی های بشری بوده و هیچ وقت نفهمیدم چرا بعضی از آدم ها نمیتوانند نسبت به وظیفه ای که بعهده میگیرند مسئولانه رفتار کنند. چرا نباید تعهد کاری داشته باشند؟ با همین فکر ها وارد ساختمان ادارات شدم. به مرد مهربان جلوی در مثل دفعه ی پیش لبخند زدم و سلام کردم (در اکثر موارد آدمی هستم که عصبانیتم از دیگری باعث برخورد بد با سایرین نمی شود همیشه فکر میکنم اگر من هم بخواهم وقتی عصبانی هستم از کوره در بروم و تر و خشک را باهم بسوزانم پس تفاوتم با آن دسته از آدم هایی که ازشان عصبانی میشوم بخاطر بی مسئولیتی هایشان چیست؟ این هم یک مسئولیت هست، این که تلنگر ......ادامه مطلب
ما را در سایت تلنگر ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4pomegranate-girl2 بازدید : 11 تاريخ : جمعه 21 آبان 1395 ساعت: 15:20

برای خیلی ها جای تعجب دارد. حتی برای خیلی های دیگر هم. که چطور اینقدر عاشقت شده ایم. نه نه ببخشید که چطور اینقدر عاشقمان کرده ای؟عشق تو از این عشق های الکی نیست که. ما از وقتی چشم باز کردیم در قاب تلوزیون تو را دیده ایم. از بین امواج رادیو صدای تو به گوش هایمان رسید. کوچک که بودیم آهنگ مهربان صدایت وقتی که از حق حرف میزدی وقتی که از مبارزه میگفتی لالایی شب هایمان بود. کودک نوپا شدیم، آن موقع ها چیزی از حرف هایت نمی فهمیدیم ولی همان لحن با صلابت و مهربان صدایت کافی بود تا مجذوبمان کند و میخ کوب. بزرگ تر شدیم نوجوانی پر از حس و شور، باز هم تو را دیدیم که از اشداء علی الکفار و رحماء بینهم میگفتی، سرمان پر از فکر بود دنبال حرف هایت رفتیم و چه چیز ها از تاریخ فهمیدیم.بیشتر قد کشیدیم...همچنان با همان شور نوجوانی و انقلاب جوانی دنبال حرف هایت بودیم. منتظر می نشستیم تا بیایی در قاب تلوزیون و برایمان حرف های خوب خوب بزنی، بیایی و از حقیقت بگویی از این که ظلم پایدار نخواهد ماند ظالم عاقبت سرنگون خواهد شد. از این که ما جوان ها باید شجاع باشیم. همین که ما را خطاب صحبتت قرار میدادی می خواستیم پر تلنگر ......ادامه مطلب
ما را در سایت تلنگر ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4pomegranate-girl2 بازدید : 151 تاريخ : جمعه 21 آبان 1395 ساعت: 15:20